با همین دست به دستان تو عادت کردم،
این گناه است،ولی!جان تو عادت کردم…
جا برای من گنجشک زیاد است،
اما!به درختان خیابان تو عادت کردم…
سالها سخت تر از باور من خط خوردند،
تا به نه گفتن آسان تو عادت کردم…
گرچه گلدان من از خشک شدن می ترسد،
به ته خالی لیوان تو عادت کردم…
دستم اندازه یک لمس بهاری سبز است،
بس که بی پرده به دستان تو عادت کردم…
مانده ام آخر این شعرچه باشد انگار،
به ندانستـن پایـــــــــــــــــــــــــان تو عادت کردم….
نظرات شما عزیزان: